یک ترم گذشت

سلام

خوبید؟

ترم دو هم تموم شد  با همه خوشی ها و تلخی هاش معدلم هم 17.89 شد گرچه از ترم قبل کمتر شدم ولی باز هم راضی ام میدونم کم خوندم  

حالا ترم سه هم یک هفته هست که شروع شده امیدوارم این ترم هم به خوبی بگذره من بیشتر بخونم  

مرداد هم امتحان کارشناسی دارم از الان شروع کردم به خوندن  


موفق باشید.



زنده باد مــــجــــرد هــــا !!!! ..



1. هر مردی باید یک روزی ازدواج کنه، چون شادی تنها چیز زندگی نیست!


2. برای مجردها باید مالیات سنگینی مقرر شود، چون این انصاف نیست که بعضیها شادتر از بقیه زندگی کنند.  اسکار وایلد


3. برای پول ازدواج نکنید، میتونید اون رو با بهره کمتری قرض بگیرید. ضرب المثل اسکاتلندی


4. من از تروریستها وحشتی ندارم، من دوساله ازدواج کردم.  سام کینیسون


5. من از تروریستها وحشتی ندارم، من دوساله ازدواج کردم.  سام کینیسون


6. مردها فرصت بهتری در زندگی نسبت به زنان دارند، یکی بخاطر اینکه دیرتر ازدواج میکنند و دوم اینکه زودتر میمیرند .  اچ.ال.منکن


7. وقتی که یک زوج تازه مزدوج لبخند میزنند، همه میدونند چرا، ولی وقتی یک زوج ده سال پس از ازدواج لبخند میزنند همه حیرانند چرا؟ 


8. عشق آدم را کور میکند ولی ازدواج چشمان انسان را باز میکند.


9. اگر سگتون پشت در عقبی پارس کنه و زنتون پشت درب جلوئی خانه صدا بزند، اول درب را برای کدامشان باز میکنید؟
خوب معلومه سگه، چون حداقل اون وقتی اومد تو ساکت میشه!  ( راست میگه ؟!!! )


10. همسرم دنبال ماشین زباله دوید و فریاد زد: "آیا برای انداختن زباله دیر کردم؟" من هم دنبالش به سمت خیابان دویدم و فریاد زدم: "نه، بپر توش!"  


11. بیشتر مردها آرزوی بزرگ دارند ، اول داشتن خونه ، دوم داشتن ماشین برای فرار از خونه



یک زوج بر سر یک چاه آرزو رفتند، مرد خم شد، آرزوئی کرد و یک سکه به داخل چاه انداخت. زن هم تصمیم گرفت آرزوئی کند ولی زیادی خم شد و ناگهان به داخل چاه پرت شد.
مرد چند لحظهای بهت زده شد، بعد لبخندی زد و گفت: "این واقعاً درست کار میکنه!!!":

 

سلام 


همه چیز خوب پیش میره من دیگه توی کارای خونه وارد شدم یک کدبانوی حسابی  خوش میگذره فقط این چند روز یکم تنبلی کردم درس نخوندم که اونم از دیروز برنامه ریزی کردم بعد از اشپزی به درسم میرسم کلا خوبه زندگیم دیگه از یکنواختی ( نشستن پشته سیستم و رفتن به دانشگاه و درس خوندن ) خارج شده . کاش زودتر این کار رو شروع کرده بودم ولی حالا هم دیر نیست ادامه میدم .    


برای آنکه کاری امکان‌پذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. (یونگ)


بدرود 

سلام

امروز مامانم رفت بیمارستان 1 عمل کوچولو داشت من موندم خونه که غذا بپزم  مواظبه بقیه باشم  از صبح ساعت 6 داداشی بیدارم کرد بشین تا انتخاب واحدم شروع شد واسم انجام بده  من هم تا ساعته 8 نشستم بعد سایت اصلی رو دیدم تا نوشته روز سه شنبه انتخاب واحده  

بعد دیگه رفتم آشپزخونه واسه غذا پختن  خیلی سخت بود  میخواستم ادویه جات رو اضافه کنم هر کدوم رو نگاه میکردم یکم فکر می کردم ببینم قبلا مامان این رو اضافه میکرد یا نه  

وقتی هم که دیگه اخراش بود کلی اشک ریختم  یاد مامان افتادم دلم واسش تنگ شده بود . بعد که آشپزی تموم شد اومدم پشته سیستم چند مین بعد مامان اومد خونه اینقدر از اومدنش خوشحال شدم  گفتم مامان چی شد گفت پرونده تشکیل دادم گفته برو شب بیا یا میتونی بمونی اونم اومد خونه اینقدر خوب بود . حالا هم رفته دیگه فردا صبح هم باید زود بیدار بشم  ابجی کوچیکه رو بفرستم مدرسه ، غذا بپزم . آخه کی گفته من بزرگ شدم  


پ.ن: داداشم درس اخلاق رو شده 19.5 من شدم 18.5 حالا این چطور بوده این بشر از اوله ترم فقط از من پرسید کتاب اخلاق داری من هم گفتم اره دیگه هیچی تا روز امتحان کتاب رو خوند رفت واسه امتحان ولی من از اوله ترم باید میخوندم هر جلسه که استاد درس میداد چون بعد میپرسید  به این میگن استاد نه استاده ما که  بزنمش !!!؟؟

مردم چه می گویند !!!! ...


می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی.
مادرم گفت: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی!
پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی
گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم.
گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی.
گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من.
گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!
گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد.
گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی.
گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟

می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید.
دخترم گفت: چه شده؟... گفت: مردم چه می گویند؟

مُردم، برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت.
خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند.
اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.
حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟

مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند!